کد مطلب:102489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:420

جنگ آغاز می شود











چون هیچ امیدی به پرهیز از جنگ نماند و نشانه ای از دست برداشتن معاویه از ستیزه خویی و بهانه جویی نبود و زمینه از هر سو فراهم شد، امام با ناخشنودی بسیار و با تلخی كام و خونبار بودن دل، گسیل داشتن سپاه به سوی شام را اجازه داد.

مردم كوفه آماده ی رفتن به شام شدند، در فراهم كردن اسب و جنگ افزار با

[صفحه 410]

یكدیگر به مسابقه برخاستند، سران كوفه برای گسیل كردن افراد به جنگ سركش شام و وادار كردن به پذیرش حق در میدان جنگ، سر از پا نمی شناسند. امام به آرایش سپاه می پردازد. پیش از هر كاری، به آیین معمول جنگ در آن روزها، سپاه پیشتاز خود را به سوی دشمن گسیل می دارد. وظیفه ی این سپاه برگزیدن جایی شایسته برای رویارو شدن با دشمن است. هركس كه شایسته ترین آوردگاه را برگزید، در هنگام جنگ ابتكار عمل را در دست دارد و دست بالا از آن اوست. از این گذشته، سپاه پیشتاز، در طول مسیر راه تا رسیدن به مقصد، نماینده و شناسه ی شخصیت سپاه و فرمانده آن و گویای شیوه ی رفتار بعدی سپاه است از این روی، امیرالمومنین بهترین كس را برای فرماندهی این دسته از سپاه یعنی «معقل بن قیس ریاحی» را برمی گزیند و سفارشی شایسته برای رفتار به سزا، در میان راه و در هنگام روبه رو شدن با دشمن، به وی می كند:

«اتق الله الذی لابد لك من لقائه و لا منتهی لك دونه. و لا تقاتلن الا من قاتلك و سر البردین و غور بالناس، ورفه فی السیر و لا تسر اول اللیل، فان الله جعله سكنا و قدره مقاما لا ظعنا، فارح فیه بدنك و روح ظهرك. فاذا وقفت حین ینبطح السحر، او حین ینفجر الفجر، فسر علی بركه الله فاذا لقیت العدو فقف من اصحابك وسطا و لا تدن من القوم دنو من یرید ان ینشب الحرب و لا تباعد عنهم تباعد من یهاب الباس، حتی یاتیك امری و لا یحملنكم شنانهم علی قتالهم قبل دعائهم و الاعذار الیهم.»[1].

[صفحه 412]

خدایی را پرواگیر كه چاره ای جز دیدار با او و پایانی مگر رسیدن به پیشگاهش نداری. مبادا هرگز با كسی بجنگی جز با آن كس كه با تو بجنگد. در خنكای بامداد و پسین هنگام راه بسپار و در گرمای نیمروز مردم (سپاه) را فرود آر و در رفتن آسودگی را به نظر بیار. در آغاز شب راه مسپار، زیرا خدا آن هنگام را برای آسودن گذاشته و گاه هرگونه ماندنی ساخته و نه هیچ گونه كوچ كردنی، پس سرشب تنت را از پویایی آسوده دار و شتر باركشت را هم آسوده بگذار. پس چون به آسایش ایستادی هنگامی كه سحر بر جهان گسترید، یا سپیده در كران دمید، به بركت خدا راه بسپار. پس هنگامی كه با دشمن روبه رو شدی از یارانت در جایی میانه بایست و بدان گروه همانند كسی كه می خواهد جنگ را برافروزد نزدیك مشو و همچون كسی كه از كارزار بیم دارد نیز از آنان دور مشو، تا فرمان من به تو برسد. و كینه ی آنان نباید هرگز شما را به پیكار با آنان وادار كند پیش از آن كه به (فرمان بردنشان) فراخوانید و در هر بهانه ای را بررویشان ببندید.

امیرالمومنین در این فرمان نشان می دهد كه جنگ و لشكركشی و شكست دادن و از میان بردن دشمن، هدف نیست، بلكه وسیله ای است از روی ناچاری، در برابر دشمنی كه از راههای دیگر به سوی حق نمی گراید و بر باطل خود، پای می فشارد و جنگ را، برای رسیدن به مقصد پلید و ناپاك خود، بر انسانها تحمیل می كند و كسانی هم چشم بسته و بی اندیشه و نسنجیده، از روی چشمداشت به سودی یا ترس

[صفحه 413]

از زیانی، به دنبال او كشیده می شوند و ابزار بی اراده و ناآگاه او می گردند پس باید این كسان را آگاه ساخت و از تیرگی نادانی، به روشنایی شناخت بیرون آورد، از این روی به فرمانده پیشتاز خود نخست آیین راهپیمایی جنگی و بردن سپاه به سوی آوردگاه را می آموزد، سپس به هنگام روبه رو شدن با سپاه دشمن به وی یادآوری می كند كه هدف و مكتب و باورها و اصول اعتقادات را فراموش نكند و نیرو و سپاه و جنگ افزار او را فریب ندهد و از یاد خدا و روز رستاخیز بازندارد و بداند كه برای چه منظوری به جنگ آمده است، او كیست و دشمن كیست، هركدام در چه جایگاهی از این جهان و در چه موقعیت اعتقادی و چه موضع جغرافیایی و تاریخی قرار دارند.

از سوی دیگر، نمی خواهد كه فرمانده پیشتاز او، فرمانبری بی اراده و سرسپرده باشد، لذا از او می خواهد كه نخست با دلیل و برهان روشن و زبانی نرم و منطقی گویا و محكم با آنان گفتگو كند، اگر هیچ راه و چاره ای جز جنگ نماند، از جنگیدن نترسد و تردید به خود راه ندهد و به اقدامی كه بایسته است عمل كند.

سپس امام خود با سپاهی گران به سوی شام به راه افتاد. در میان راه پیوسته به یاران آموزش می داد. چون از كنار تیسفون و ایوان مدائن، پایتخت ویران شده ی ساسانیان گذشت، با یادآوری نیرومندی شاهان گذشته و شیوه ی رفتارشان با مردم، یاران خود را به نگریستن و اندیشیدن در تاریخ گذشتگان و آثار برجای مانده از آنان، درسهایی گرانبها داد.

پس از چندی، در میانه ی راه رفتن از كوفه به شام، به شهر كهن و ایرانی «انبار» رسید. سران شهر و مردم، به آیین باستانی خود به پیشواز امیرالمومنین (ع) رفتند. ایرانیان از هنگامی كه به اسلام درآمدند، مهر خاندان پیامبر (ص) را در دل جای داده اند و اكنون كه از گذار امام از شهرشان آگاه شده اند، با ناشكیبایی و شیفتگی

[صفحه 414]

چشم به راه او هستند. خود را آماده می كنند تا پیشوازی شایان از او به عمل آورند. هنوز ته نشین های فرهنگ شاهنشاهی در سرشان مانده است. تاكنون فرصتی نیافته اند كه آنها را یكسره از سر برون كنند و فرهنگ انسانی اسلام را به درون جان و ژرفای اندیشه ی خود درآورند. چنین می پندارند كه بهتر است به همان شیوه ی گذشته كه با شاهان و بزرگان خود روبه رو می شدند، با امیرالمومنین نیز روبه رو گردند. زیرا آیین و فرهنگ و كیش و آنچه با اندیشه و مغز سر و كار دارد، با گذشت روزگاران در درون انسان جای می گیرد و روزگاران درازی باید كه از سر بیرون رود.

سران و بزرگان شهر كه «دهگان» نامیده می شدند، همین كه امام را دیدند، از اسب پیاده شده در پیش رو و پهلوهای او به دویدن افتادند.

امام با شگفتی از آنان پرسید:

این چه كاری است كه انجام می دهید، چرا چنین می كنید؟!

گفتند: رسم ماست كه برای بزرگداشت سروران و فرمانروایان خود انجام می دهیم.

امام به آنها فرمود:

«و الله ما ینتفع بهذا امراوكم! و انكم لتشقون علی انفسكم فی دنیاكم و تشقون به فی آخرتكم. و ما اخسر المشقه وراءها العقاب و اربح الدعه معها الامان من النار!»[2].

[صفحه 415]

به خدا سوگند فرمانروایان شما با این كار سودی نمی برند! و بی گمان شما در این جهانتان با این كار خود را به رنج و سختی دچار می كنید و با آن در جهان دیگرتان نیز به بد سرانجامی گرفتار می شوید. و شگفتا چه سرمایه باختگی است رنجی كه كیفر در پی آن باشد و چه پربهره آسودگی كه رهایی از آتش به همراه آن آید!

و با این گفتار سرشار از حكمت، امام بدیشان آموخت كه آنان هم مانند همه ی مردم، انسانهایی هستند با ارزش و كرامت كه نباید گوهر انسانی خود را در راه دیگران از دست بدهند، زیرا تشریفات و به همراه موكب رهبران و بزرگان دویدن، بزرگداشت آنان نیست، بلكه موجب خواری و پستی خود كسانی است كه در گوهر انسانی با آنان برابرند و با تحمل این رنج آگاهانه و ناشایست، خدای را نافرمانی كرده اند و برای خود آتش دوزخ خریده اند!

امام همچنان به پیش می رفت و به آموزش سپاهیان و مردمی كه در میانه ی راه می دید می پرداخت و با هوشیاری كامل آیین انسانی جنگ را در برخورد با مردم بی طرف و با دوست و دشمن می آموخت. و چون می دانست كه اگر دشمن زودتر به جای مناسبی برای میدان جنگ برسد، آن جا را در اختیار می گیرد و ابتكار عمل را به دست می آورد، مالك اشتر نخعی و اشعث بن قیس كندی را با شماری در خور از سپاه زودتر فرستاد و به همه ی فرماندهان از پیش گسیل كرده فرمان داد كه فرمانده كل سپاه پیشتاز در مقصد مالك اشتر است، زیرا او را مردی باایمان و آگاه و عارفی جنگجو و نیرومند می دانست.

[صفحه 416]

مالك و اشعث، چون به شام رسیدند، جایی مناسب در كنار فرات برای آوردگاه برگزیدند و در همان جا فرود آمدند. سپاه معاویه هم از دمشق رسید و ناچار شد در برابر سپاه امام فرود آید و ابتكار عمل را به اینان واگذارد. معاویه چون به صفین رسید، برای جبران این كار، با نیرنگ و نقشه، مهار آب را از دست سپاهیان پیشتاز عراق بیرون برد و اعلام كرد كه به تلافی كشته شدن عثمان به حال تشنگی، نمی گذارد كه سپاه عراق از آب بهره ببرد.

بی درنگ امام به سرزمین صفین رسید. به گزارش تاریخ نویسان رسیدن امام بدان جا روز بیست و پنجم شوال سال 36 هجرت بود. با سپری شدن ماه شوال، ماه های حرام فرامی رسیدند و تا سه ماه جنگیدن ناممكن بود. امام از چنین موقعیت و فرصتی كه پیش آمده و می توانست، در آن مدت به آگاه سازی و گفتگوی آشتی بپردازد، شادمان بود، لیكن كسی نبود كه صلح تحمیلی و خواری آور را بپذیرد، از این روی از فرصت پنج روزه ی بازمانده از شوال بهره جسته، با سخنان زیر بازپس گرفتن آب را بر عهده ی دو فرمانده پیشتاز گذاشت و گفت:

«قد استطعموكم القتال، فاقروا علی مذله و تاخیر محله، او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فی حیاتكم مقهورین و الحیاه فی موتكم قاهرین. الا و ان معاویه قا لمه من الغواه و عمس علیهم الخبر، حتی جعلوا نحورهم اغراض المنیه.»[3].

[صفحه 417]

خواسته اند مزه ی كارزار را به شما بچشانند، پس یا به خواری و پس افتادن جایگاه خستو شوید و تن دردهید، یا شمشیرها را از خون سیراب كنید تا خودتان از آب سیراب شوید، چه مردن در زندگی شماست اگر شكست خورده باشید و زندگی در مرگ شماست اگر پیروزی باشید. هان بدانید كه معاویه دسته ای از گمراهان را به دنبال خود كشانیده،

[صفحه 418]

و آگاهی را بر ایشان پوشانیده، تا این كه (از ناآگاهی) گلوگاه های خود را آماج مرگ ساخته اند.

به دنبال این فرمان، مالك اشتر و اشعث بن قیس نیروهای خود را برداشته به سوی رودخانه ی فرات بردند و آب را از نیروهای معاویه پس گرفتند.

معاویه سخت نگران شد كه مبادا علی (ع) به عنوان تلافی كنشی همانند در پیش گیرد و نگذارد كه سپاه شام آب بردارند. چون این سخن را با همكاران و رایزنان خویش در میان گذاشت، عمرو بن عاص گفت: علی پایبند به اصول است و آنچه را تو علیه آنان روا داشته ای علیه ما روان نمی دارد. او برای چیز دیگری آمده است نه برای آب.

از این سوی نیز برخی از یاران امیرالمومنین (ع) می خواستند كه از سپاه شام برای برداشتن آب جلوگیری كنند، امام پیغام داد:«به اندازه ی نیازتان آب بردارید و به ستاد سپاه برگردید و میان آنان و آب را خالی بگذارید، زیرا خدا شما را به علت تجاوزكاری و ستمكری آنان پیروز گردانیده است».[4].

ماه های حرام فرارسیدند و هر دو سپاه از جنگهای تن به تن و انفرادی دست برداشتند و امیدوار گردیدند كه با مذاكرات میان دو دشمن، خدا صلح را در میانشان فرمانروا كند.

از هر دو سوی گروه نمایندگان برای رسانیدن پیام به نزد دیگری در آمد و شد بوند. درخواست نمایندگان امام از معاویه آن بود كه عثمان براثر بی توجهی به خواستمردم و انحصارطلبی های اطرافیان و نزدیكانش، در یك شورش كور و خشمگینانه كشته شد. مردم پس از كشته شدن عثمان یكپارچه و با پافشاری با علی بیعت كردند، تنها معاویه است كه پرچم نافرمانی برافراشته به بیعت با علی همانند دیگر مسلمانان تن نمی دهد، از این لجاجت باید دست بردارد و به راه مسلمانان درآید.

[صفحه 419]

معاویه و نمایندگانش می گفتند كه عثمان مظلوم كشته شده و كشندگان او در میان سپاه شما هستند، آنان را به ما بسپارید تا به جای عثمان بكشیم، سپس حاضر به صلح ایم. و آشكارا همه می دانستند كه این سخن بهانه است و خود هم می دانستند كه خواستار گرفتن انتقام خون عثمان و یا رسیدن به حق نیستند، زیرا رفتار عثمان و اطرافیان و نزدیكانش بود كه مردم را به شورش واداشت و تحریكات عایشه و طلحه و زبیر و عمروبن عاص و مغیره بن شعبه علیه عثمان و بهره برداری مروان و معاویه و دیگر خویشان نزدیك او از بنی امیه بود كه به كشته شدن عثمان انجامید.

امام این حقایق را به آگاهی مردم می رسانید و هر روز كه از ماههای حرام می گذشت شماری از افراد ناآگاه شام كه در جست و جوی حق بودند، پس از آگاه شدن به سپاه امام می پیوستند، امام از این فرصت پیش آمده در جهت بركنار داشتن مسلمانان از یك جنگ خانمانسوز میهنی بهره برداری می كرد، لیكن دار و دسته ی شیطان سود خود را در زیان همگان و آشفته كردن اوضاع و تیره كردن اندیشه های مردم می دیدند و به هیچ روی حاضر به پذیرش حق نبودند.

امام در این روزها شنید كه یارانش به مردم شام دشنام می دهند. دشنام ابزار افراد نادان و ناتوان است و نشان دهنده ی خشم درون و كینه ی قلبی نسبت به دشمن می باشد، از این روی امام نمی خواهد این خویها و حالات در میان یاران او نفوذ كند و به میان دیگران هم گسترش یابد، بلكه می خواهد كه آنان به عنوان انسانهای تربیت شده و خردگرا، درباره ی مسائل بیندیشند و با دلی پاك، نسبت به دوست و دشمن، خواستار نزدیك شدن افراد انسان ها به یكدیگر شوند. از این روی به آنها می گوید:

«انی اكره لكم ان تكونوا سبابین و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم، كان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر و قلتم مكان سبكم ایاهم: اللهم احقن دماءنا و دماءهم و اصلح ذات بیننا و بینهم، واهدهم

[صفحه 420]

من ضلالتهم، حتی یعرف الحق من جهله و یرعوی عن الغی و العدوان من لهج به.»[5].

بی گمان خوش ندارم كه دشنام گو باشید، لیكن اگر كارهایشان را وصف كنید و حالتشان را به یاد آورید، در گفتار درست تر و در عذرخواهی رساتر باشد، آنگاه به جای دشنام دادن بدیشان بگویید: خدایا از ریختن خونهای ما و خونهای آنان جلوگیری كن و میان ما و ایشان را به اصلاح برسان و از گمراهی شان راهنمایی كن تا هر كس حق را نمی شناسد آن را بشناسد و هركس بر گمراهی و ستم آشكار پافشاری می ورزد از آنها دست بردارد.

امیرالمومنین (ع) در گرماگرم جنگ از هدف غافل نمی شود و نمی گذارد كه یارانش نیز دستخوش كینه توزی و دشمن خویی و خشم ناشی از جنگ شوند. دشمن پیوسته با وسایلی می خواهد هماورد خود را برانگیزد و به خشم آورد تا با از دست دادن اندیشه و منطق و اعتدال به جنگ برود و از هدف و مكتب و عقیده غافل گردد

[صفحه 421]

و به كاری غیرانسانی دست زند، تا او هم از این راه بهانه ای برای كارهای ددمنشانه ی خود به دست آورد و به توجیه آن بپردازد. از این روی امام كه از این برنامه ی دشمن آگاه است، به یاران چیزی را می آموزد كه هدف نهایی اسلام و قرآن است و همه ی تلاشهای جانكاه پیامبران و جانشینان به حق آنان برای رسیدن به آن می باشد.

در همان روزها، امام در پاسخ به درخواستهای باطل و گزافه گویی های بی پایه ی معاویه چنین می نویسد:

«و اما طلبك الی الشام، فانی لم اكن لاعطیك الیوم ما منعتك امس. و اما قولك ان الحرب قد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقیت، الا و من اكله الحق فالی الجنه و من اكله الباطل فالی النار. و اما استواونا فی الحرب و الرجال، فلست بامضی علی الشك منی علی الیقین و لیس اهل الشام باحرص علی الدنیا من اهل العراق علی الاخره.»[6].

و اما درخواست ام كردن تو از من، پس بی گمان من به هیچ وجه چیزی را امروز به تو نمی بخشم كه دیروز به تو نبخشیده ام. و این گفته ات كه جنگ عرب را خورده جز ته مانده های جانی نمانده است، هان بدان كه هركس را حق خورد (و در راه حق كشته شد) پس (سرانجام

[صفحه 422]

او رفتن) به سوی بهشت است و هركس را باطل خورد پس مسیر او به سوی آتش است.و اما یكسان بودن ما در جنگ و مردان جنگی (نه چنان است كه گفته ای)، زیرا تو بر دودلی خودت قاطع تر از من بر یقین خودم نیستی و آزمندی مردم شام بر این جهان بیشتر از آزمندی مردم عراق به جهان دیگر نیست.

امام چند نكته را در این سخن روشن كرده است:

1. كار دین و حكومت الهی و مردمی، با سوداگری و چانه زدن آشنایی ندارد. اگر امام در آغاز به دست گرفتن مسوولیت، استانداری و فرمانروایی شام را به معاویه نداد، بدان جهت بود كه وی را شایتسه برای چنین كار مهمی نمی دانست و در نظام الهی او مناسب برای این كه بخشی از نظام را به دست گیرد نبود و اكنون نیز همان معاویه است و با جنگ افروزی كه به راه انداخته اندیشه ی امام درباره ی او، برای دیگران هم روشن شده است.

2. گفته ی معاویه درباره ی خورده شدن مردم به وسیله ی جنگ بهانه ای بیش نیست، زیرا امام از جنگ پرهیز می كرد و فرایند آن را از آغاز به خوبی می دانست و این معاویه و دار و دسته اش بودند كه با نپذیرفتن حق و نپیمودن راه مردم، جنگ را بر مردم تحمیل كردند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. و كسانی كه به جنگ آمده اند اگر در راه حق كشته شده اند به بهشت می روند و اگر در راه باطل خوراك جنگ شده اند فرجام آنان هم آتش است.

3. معاویه در نامه ی خویش به امام، خودش و مروان جنگی شام را با امیرالمومنین و مردان جنگی عراق برابر و در یك سطح دانسته است. امام رد پاسخ وی می نویسد كه تو با شك و دودلی و تردید به سوی مقصد باطل خود به راه افتاده ای و عمرو بن عاص و دیگر افراد شیطان صفت و همه ی نیروهای شام به طمع رسیدن به قدرتی و مقامی و لقمه ای غنیمت، در صورت پیروی، به همراه تو آمده ان،

[صفحه 423]

و من در رفتن به سوی هدف حق خود، با یقین به پا خاسته ام و همه ی همراهانم و نیروی عراق با آگاهی به حقانیت و به چشمداشت بهشت، در صورت شهادت، بدین سرزمین گام گذاشته اند، از این روی هرگز نمی توان این دو فرمانده و روحیه و آهنگشان و آن دو نیرو را با هم سنجید و برابر دانست.

و به دنبال آن چنین می نویسد:

«و اما قولك: انا بنو عبد مناف، فكذلك نحن، ولكن لیس امیه كهاشم و لا حرب كعبدالمطلب و لا ابوسفیان كابی طالب و لا المهاجر كالطلیق و لا الصریح كاللصیق و لا المحق كالمبطل و لا المومن كالمدغل و لبئس الخلف خلف یتبع سلفا هوی فی نار جهنم!»[7].

و این گفته ات كه ما هر دو از فرزندان عبدمناف هستیم، آری چنین

[صفحه 424]

می باشیم، لیكن نه امیه (نیای تو) مانند هاشم (نیای من) است و نه حرب مانند عبدالمطلب و نه ابوسفیان مانندابوطالب و نه مهاجر همچون آزاد شده (ی پیامبر گرامی به هنگام فتح مكه از روی تفضل) و نه روشن پیشینه و تبار بسان وابسته ی (ترسو و تبهكار) و نه دارنده ی حق همانند در باطل گرفتار و نه با ایمان راستین همچون دوروی دغلكار و بدا آن جانشین كه از پیشینی پیروی كند كه در آتش دوزخ سرنگون شده است.

در این بخش امیرالمومنین به افشاگری و رسواسازی گفته های بی پایه ی معاویه می پردازد:

1. در برابر این گفته ی معاویه كه به برانگیختین عواطف خویشاوندی چنگ زده است، امام می گوید: آنچه پیوند خویشاوندی ما را از هم جدا می كند، پیشینه ی انسانی و كارهای نمایان پدران در جهت خدمت به انسانیت و شیوه ی برخورد با اسلام و سرانجام رفتار كنونی هریك از دو سوی جنگ برای مردم و كیش و آیین است، نیای تو امیه سوداگری سودپرست بود كه خدمات انسانی هاشم نیای ما را نتوانست ببیند و در این كشمكش ناچار شد به شام كوچ كند، فرزن او حرب نیز در برابر عبدالمطلب كه خدمتگزار راستیینی برای قریش بود به ستیز و بدرفتاری ایستاد، پدرت ابوسفیان از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام بود و پدر من ابوطالب سرپرستی پیامبر را از سن هشت سالگی به گردن گرفت و پس از رسیدن به پیامبری نیز از آن بزرگوار پشتیبانی كرد.

2. در برابر سخن بی پایه ی معاویه كه می خواهد خود را همسان و برابر با امیرالمومنین وانمود كند، امام به ویژگی های درون و رفتار برون اشاره می كند و می گوید: كسی چون من كه در راه پیشرفت و پیروزی اسلام مهاجرت كرده است، همانند كسی مانند تو نیست كه در برابر اسلام ایستاد و جنگید و سرانجام در سال

[صفحه 425]

هشتم هجرت كه شمشیرهای مسلمانان را بالای سر خود دید به خواری و از روی ناچاری تسلیم شد و اظهار اسلام كرد و پیامبر گرامی هم او را بخشود و آزاد شده نامید و آن كس كه با صراحت و روشنی و بی هیچ آلودگی و آمیزه ای با جان و دل به اسلام و حقیقت از آغاز روی آورده است، سنجش پذیر با كسی نیست كه بدان شیوه كه گفه شد، در شبهه و تردید و از روی ناچاری و آلوده به هر پلیدی و دورویی خود را به اسلام چسبانیده است و كسی كه از جانب خدا و پیامبر و مردم مسلمان و شایستگی خویشتن، دارای حق است و همیشه با حق و به حق بوده است، همانند كسی نیست كه نماد باطل است و یاران نزدیكش، مانند عمروبن عاص و مردم آگاه همگی او را بر راه باطل می دانند و ادعا و تلاش و راه و هدفش نیز باطل است و آن كو ایمان آورده است و با هجرت و جهاد و از خودگذشتگی و فداكاری روز به روز بر ایمانش افزوده شده تا جایی كه وصف مومن حقیقی و ولی مومنان را ویژه ی خود گردانیده، كجا همسنگ با دغلكار فریب رفتار دوروی نیرنگ بازی به شمار می رود كه برای رسیدن به خواستهای پلید و جهانخواری و قدرت طلبی خود اسلام را رویه و پوشش نیات خود كرده است. و سرانجام بدین حقیقت اشاره دارد كه می تواند كسی، با همه ی پیشینه های پلید، خود را از آنها جدا سازد و بر راه حقیقت گام بردارد و گذشته ها را هم جبران كند، لیكن بدترین دنباله و جانشین كسی است كه در دوره ای دیگر و اندیشه ای دیگر زندگی و انجام وظیفه كند و خود را مخالف و دشمن با باورها و رفتارهای گذشتگان و پیشینیان پلید خود نشان دهد، لیكن در عمل از همان گذشتگانی پیروی كند كه در نتیجه ی همان گونه رفتارها و به كیفر آنها در آتش خواری سرنگون شده اند.

و در دنباله ی همین نامه چنین می نویسد:

«و فی ایدینا بعد، فضل النبوه التی اذللنا بها العزیز و نعشنا بها الذلیل و لما ادخل الله العرب فی دینه افواجا و اسلمت له هذه الامه طوعا

[صفحه 426]

و كرها، كنتم ممن دخل فی الدین اما رغبه و اما رهبه، علی حین فاز اهل السبق بسبقهم و ذهب المهاجرون الاولون بفضلهم، فلا تجعلن لشیطان فیك نصیبا و لا علی نفسك سبیلا و السلام.»[8].

و (گذشته از برتری های یاد شده)، برتری پیامبری نیز هم اكنون ما راست، همان پیامبری كه ارجمند را بدان خوار كردیم و خوار را بدان بالا بردیم. و همین كه خدا تازیان را گروهان گروه در دین خویش درآورد و این امیت به خوشی و ناخوشی برایش سرفرود آورد، شما از كسانی بودید كه زا از روی چشمداشت (به خواسته) و یا از ترس (كشته شدن) در دین درآمدند و این كشار شما به هنگامی بود كه پیشروان ایمان با پیشی گرفتنشان به رستگاری دست یافتند و مهاجران نخستین با برتری خویش به پیش رفتند، پس مبادا (با پافشاری بر باطل) بهره ای برای شیطان در هستی خودت نهی و راهی برای چیره شدنش بر خویشتن به او دهی و بدرود.

[صفحه 427]

امیرالمومنین در پایان این نامه، در برابر امتیازات خونی و نژادی كه از فرهنگ جاهلیت در درون معاویه ته نشین شده آنها را به رخ می كشد، امتیازات انسانی به دست آمده به وسیله ی پیامبری و اسلام را مطرح می كند و به همه ی حق پرستان آموزش می دهد كه امتیاز و برتری باارزش، امتیازاتی است كه بشر را انسان كند و انسان را در راه كمال به پویایی و جنبش بیندازد. می گوید: از برتری های دیگری كه ما بر شما داریم و در بالا یاد شد كه بگذریم، برتری و امتیاز بزرگ پیامبری نیز در دست ماست كه راهش را می پیماییم و در پیش داریم، همان پیامبری نیز در دست ماست كه راهش را می پیماییم و در پیش داریم، همان پیامبری كه بشریت پست تر از چارپای روزگار جاهلیت را از لبه ی پرتگاه فروبرنده در آتش خواری و بدنامی رها ساخت و او را بر چكاد ارجمند و والای انسانیت فرابرد و كسانی را به خواری و پستی نابودی كشانید كه با كارهای ضد تكامی و انسان ستیز، خود را بزرگ و ارجمند می پنداشتند و در برابر ارزشهای حقیقی سرفرود نمی آوردند و شما از همین گروه بودید و خود را از اشراف و بزرگان می پنداشتید و برای نگهداری این امتیازات- كه به پندار خود با پذیرفتن اسلام از دست می دادید- تا توانستید ایستادگی كردید و در جنگهای بدر و احد و خندق رویاروی مسلمانان قرار گرفتید، تا در آن هنگام كه دیدید همه ی همنژادان تازی و یاران همبازی شما، با رهنمود خدایی، به خوشی یا ناخوشی، به اسلام ایمان آورده اند، یا در برابر آن تسلیم شده اند و مسلمانان نخستین و مهاجران به پیروزی های باورنكردنی، دست یافته اند، شما كه هیچ چاره ای نداشتید و توان ایستادگی را از دست داده بودید، یا برای رسیدن به نام و نان، یا از ترس جدا شدن از كام و جان، به اسلام گردن نهادید و ناباوری و دشمن خویی و كینه ها را در درون پنهان كردید تا هرگاه فرست به دست آوردید، مانند هم اكنون، آنها را به كار بندید. و سرانجام امام وی را خیرخواهانه نصیحت می كند كه بیشتر از این خود را پیرو برنامه ها و نقشه خها و نیرنگ های شیطانهایی مانند نفس خودخواه و عمرو بن عاص دنیاپرست نكند و راه نفوذ را بر آنان ببندد.

[صفحه 428]


صفحه 410، 412، 413، 414، 415، 416، 417، 418، 419، 420، 421، 422، 423، 424، 425، 426، 427، 428.








    1. همان، نامه ی 12.
    2. همان، ح 37.
    3. همان، ط 51.
    4. نصر بن مزاحم، وقعه صفین/ 162.
    5. نهج، كلام 206.
    6. همان، بخشی از نامه ی 17.
    7. همان، بخشی از نامه ی 17.
    8. همان، بخشی از نامه ی 17.